در طول تاریخ فلاسفه زیادی به دنبال یافتن پاسخی مناسب به این سوال که حقیقت چیست بودهاند. تاریخ این کند و کاشها به قرن چهارم قبل از میلاد مسیح و به فیلسوف یونانی یعنی افلاطون میرسد که به دنبال تطابق واقعیت بود تا بتواند تعریفی برای دانش صحیح و دانش نادرست بیابد. و دامنه این تلاشها تا اواخر قرن نوزدهم و فیلسوف امریکایی چالرز پییرس هم ادامه دارد که در زمینه پیدا کردن پاسخی برای این سوال، کوششهای بسیاری کرد و به نتایج قابل توجهی هم دست یافت. اما هنوز هم به درستی تعریفی ثابت برای حقیقت در نظر نمیتوان گرفت و هنوز هم فلاسفه بسیاری در جستجوی اینکه حقیقت چیست، در تلاش هستند. فلاسفه برای یافت پاسخ این پرسش، چهار تئوری را مطرح کردهاند که عبارت است از : تئوری تطابق حقیقت، واقعیتگرایی حقیقت، وابستگی حقیقت و تقلیل حقیقت.
در لغتنامه دهخدا در تعریف حقیقت آماده است که حقیقت چیزی است که بهطور قطع و یقین ثابت است، اما حقیقت مستقل حقیقتیست که ما صرفا آن را مییابیم. حقیقتی که دیگر نمیتوان آن را در حد احتیاج بشری تغییر حال داد، حقیقتی که در یک کلمه بگوییم، تصحیح ناپذیر است. اینگونه حقیقت در واقع به وفور موجود است، یا لااقل متفکرانی که اذهان تعلقی دارند، تصور میکنند موجود باشد. اما در آن صورت، حقیقت فقط به معنی درون مردهی درخت زنده است و وجود داشتن آن صرفا به معنی آن است که حقیقت نیز زندگی ما قبل تاریخی دارد ولی ممکن است بر اثر طول زمان سخت شده باشد و در نظر افراد انسان بهواسطه قدمت، متحجر شده باشد.
حقیقی نام هر چیزی است که خوبی آن از طریق اعتقاد ثابت میشود. و نیز به دلایل مشخص، قابل اطلاق مسلم باشد که خوب است. یقینا این نکته را قبول دارید که اگر در عقاید حقیقی هیچ خوبی برای زندگی نمیبود یا اگر معرفت برای عقاید حقیقی زیان مثبتی میبود و عقاید کذب تنها عقاید مفیدی بودند، در آن صورت این مفهوم رایج که حقیقت، الهی و ذیقیمت است و تجسس آن تکلیف ما است، هرگز نمیتوانست نمود کند و یا حکم متبعی گردد. در چنین دنیایی مسلما تکلیف ما پرهیز از حقیقت میبود. به عبارت دیگر بزرگترین دشمن هر یکی از حقیقتهای ما ممکن است باقی حقیقتهای ما باشند.اگر ما، بیرون از زمینه بسیار محدود احکام مربوط به واقعیتهای تردید ناپذیر، به این شناخت برسیم که حقیقت حکمی جزئی و فقط تقریبی و موقتی است، آنگاه این نتیجه بدست میآید که ما همواره باید برای تصحیح و اصلاح احکاممان در پرتو تجربههای جدید آماده باشیم.
لیکن کار همینجا پایان نمیگیرد. هنگامی که تجربیات تازهای پدید میآیند و تصحیح و اصلاح احکام معینی را ایجاب میکنند، آنگاه پافشاری در بیان آنها به صورت قدیمی و اصلاح نشده بدان معناست که این احکام در شرایط جدید از حقیقت به کذب بدل میگردند.
مثلا قوانین علم مکانیک کلاسیک، هنوز مانند گذشته برای بیشتر مقاصد مهندسی صادق هستند و هیچ کس در پی آن نیست که آنها را به عنوان قوانینی نادرست کنار گذارد و رد کند. با این همه چون تجربه نشان داده است که این قوانین را بدون اصلاح برای تمامی حرکات شناخته شده ماده نمیتوان معتبر دانست، این نتیجه عاید میگردد که این ادعا که قوانین نیوتون بدون قید و شرط در مورد هر ماده در حال حرکتی کاربرد دارد، ادعایی نادرست است.
بنابراین یک حقیقت تقریبی و جزئی که در محدوده معینی به قدر کافی حقیقی میباشد، اگر در ورای این محدوده به کار برده شود، غیر حقیقی میگردد. درست همانطور که حقایق در بیشتر اوقات تنها تقریبی میباشند و امکان تبدیل شدن به غیر حقایق را در بردارند. همچنین میتوان دریافت که بسیاری از خطاها کذب مطلق نیستند، بلکه نطفههایی از حقیقت را در بر دارند. اما باید دید تا چه اندازه ذهن انسان قادر به دست یافتن و محرز ساختن حقیقت است ؟
حقیقت کامل و جامع و مطلق (تمام حقیقت و نه چیزی به جز حقیقت) چیزی است که ما هرگز بدان نایل نخواهیم شد. لیکن این چیزی است که ما همواره در حال نزدیک شدن به آن هستیم. ما از طریق یک رشته از حقایق خاص موقتی و تقریبی به سوی حقیقت کامل و جامعی که نه فقط واقعیتهای خاص، بلکه قوانین و ارتباطات متقابل عمومی را در بر گیرد، پیش میرویم. حقیقتی که به وسیله هر فردی یا نوع بشری در هر زمانی تنظیم میگردد، همواره تقریبی ناکامل و در قید تصحیح میباشد. لیکن افراد از یکدیگر چیز میآموزند و هم از دستآوردهای یکدیگر و هم از اشتباهات یکدیگر. همین امر در مورد نسلهای متوالی جامعه صادق است، بنابر این مجموعه حقایق ناکامل خاص موقتی و تقریبی، همواره به حقیقت نزدیکتر میشنود، اما هرگز به حقیقت کامل جامع نهایی و مطلق نمیرسند.
مطلب خوب وجامعی بود
حقیقت همیشه آن چیزی نیست که ما فکر میکنیم دیروز حقیقت این بود که خورشید بدور زمین میچرخید وامروز حقیقت اینست که زمین بدور خورشید میچرخد شاید بیشتر حقیقتهای که مافکر میکنیم حقیقتند ُحقیقت کامل نباشند وهمه نسبی باشند وبرای همین هم هست که نباید راه تحقیق وتفحس را بست بلکه همیشه باید دنبال کشف حقیقت باشیم ًچون همیشه واقعیت ُحقیقت نیست ودنبالحقیقت بودن خود ژویایی می آورد وانسان را از ماندن باز میدارد
راستی با مطلبی به عنوان فقر امروزی بروزم
درود ... دوست بزرگوارم ، در مجموع جستار شایسته ایی هر چند به برخی نکات مطروحه در آن اعتراضاتی دارم که شاید محل توجه و عنایت نیز نباشد و از کم سوادی که نه از بیسوادی من است .. . نخست ، تعریفی از حقیقت به دست دهیم که این روا و عین صواب است ، ماهیت یا چیستی هستی ، تشخیص وجود مطلق موجود شاید حقیقت باشد ... . حقیقت یکی است .. دوتا است .. نمی دانیم نسبی است یا نسبی نیست ... اساسا حقیقت قابل دست یازیدن انسان است . افلاطون حقیقت را غایت خیر یا خیر یا خرد مطلق بوجهی که استاد شهیدش سقراط مد نظر داشت بیان می دارد و حقیقت نیز آن است که خود علت همه چیز باشد و در عین حال علت خود در خود خویشتنش باشد که در ذهن ما مرتبه ایی بالاتر از آن نمی توان یافت اگر این معنا را صحت دانیم آنگاه است که می توانیم بگوییم هر چیزی جز حقیقت ، حقیقت نیست که شمه ایی شبه حقیقی است و ما انسانها هر روز به کمک عقل نظری ، گام به سوی حقیقت می گذاریم حال بحث بر سر این است که تعریف ایده آلیستی حقیقت را بوجهی که افلاطون نموده است بپذیریم که اگر چنین باشد ابزاری جز عقل برای شناخت حقیقت ، موجود نخواهد بود و حسیات بی اعتبارند در این حوزه ی معرفت شناسی . و اگر عقل ، تنها وسیله ی دریازیدن حقیقت که مرتبه ایی بس بالاتر از علوم است (علوم کاربردی و تکنولوژیک ) می باشد آنگاه ایراد کانت وارد می آید و وارد می شود همانی که در نقد عقل محض نظری آورده است و دوباره آنجاست که به بن می رسیم ! شناخت از حقیقت ممکن نیست که اثباتش در اندازه ی این کلام و کامنت و نیز شعور و سواد بنده نیست اما چنین است . پس اگر عقل تنها راه دستیابی به حقیقت است که عقل را کانت به تنهایی عاجر می داند از درک هر حقیقتی .... . راستش را بهواهی دوست گرامی اصلا نمی توانم مرادم را کلمه کنم و به بیان در آورم . باید کمی فکر کنم و شاید و شاید بتوانم در آرامش بیشتری ، منظور ر و مراد خود را که سه بخش است یکی اینکه اساسا حقیقت چیست و دوم اینکه آیا حقیقت در دسترس انسان است و اگر هست وسیله اش چیست برسانم . اما نقدی داشتم که در پاراگراف نخست ، آنجا که فرمودید : «.... افلاطون میرسد که به دنبال تطابق واقعیت بود تا بتواند تعریفی برای دانش صحیح و دانش نادرست بیابد.»
که دانش نادرست دیگر دانش نیست و این یک نقد و محل اشکالی است که ذهن علیل من در میان سطور پر اززش و پر مغز نوشته تان دریابید و نکته ی دیگر آنکه برخ بزرگان می گویند که طالس نخست کس بود که شش سده قبلتر از میلاد اساطیر را در هم شکست و برای پدیده ها به دنبال علتی عقلانی گشت ، حال آنکه بسیار بزرگان هم میان طالس و افلاطون ظهور کرده اند و تکلیف این حقیقت جویان در اینجا چه می شود ؟ از قلم می افتند یا .. البته واضح است که شکافتن راز طبیعیت در دو سده ی نخستین زایش فلسفه و کشف ماهیت چیستی طبیعت موضوع فلسفه بوده است و زمانی که به سقراط می رسیم ، موضوع از طبیعت به انسان صرف تغییر می یابد و موضوع فلسفه انسان می شود در پی پریش اساسی سقراط که راز بهینه زیستن انسان چیست ؟ فلسفه نظری به عملی بدل می شود و شاید استارت شما از افلاطون به همین دلیل است و بنده درست توان فهمیدن نداشتم نیز ، این مهم قابل ذکر است که وقتی از طبیعت سخن می گوییم و شش سده قبل از میلاد انسان نیز جزویی از آن است . این دو نکته را به ذهنم رسید مطرج کنم تا پاسخی بلکه بیابم و من در فکر هستم چطور کلمه کنم آن چیزی که از حقیقت حس می کنم و تازه در آن شرایط است که سئوال پیش می آید اساسا حقیقت در دسترس بشری است .. اما به قطع می توان گفت حقیقت علت علل و معلولی است که علتش در وجود خود است و بسیط یا ماهیت آن علت علل یا ماهیت هستی یا چستی هستی می تواند حقیقت باشد می توان به قطع چنین توان گفت اما حقیقت از نظر من نسبی نیست حقیقت یکی است ، به بیانی اگر به کلام اسپینوزا و هایپنیس که نزدیک شویم یا که به فلسفه ی اشراق که فریاد بر می آورد انا الحق ، نزدیکی کنیم یا همان چیزی که قرنها بعد فیخته می گوید یعنی من خدایم آن وقت است که حقیقت را در وحدت وجود میدانیم .در واقع در نگاهی کثرت گرا و وحدت پذیر است ، کثرت در وحدت و وحدت در عین کثرت ! است حقیقت خارج از یکی نخواهد بود و همه چیز حقیقت است حتا عدم حقیقت است و هر یک از امور و موجودات بخشی از حقیقت مطلق اند اما در نوع و جنس همان حقیقت یگانه اند . من گمانم این است که حقیقت ، نه نسبی است و نه چندتا است .. نه گمان این نیست شاید به گزافه گفته باشم سخنانی و روده درازی و دست و پا اندازی و بی ادبی کرده باشم ، بگذاریید به حساب ذهن مشوش و مغشوش این روزهای من ... دوست عزیزم اگر چیزی به ذهنم رسید که می توانست این مزخرفات که نوشتم را اصلاح بوجهی نیکو مرادم را برساند دوباره نزد شما عودت میکنم و البته نیاز چندباره این متن خوانده شود که هر بار نکته ای از آن برون می ترواد که می تواند حقیقت و جان کلام باشد ... بابت گزافه گویی ها عذر خواهی کرده و از حضور صمیمانه و دانشمندانه ی شما که موجب بهره است هر بار برای ما ، در منزلگه این حقیر یک دنیا ممنونم . موقتا بدرود و سلامت باشید
یکی هم می گفت حقیقت چیزی است که باید باشد ولی نیست . او می گفت واقعیت حقیقت از خود بیگانه است ... شاید هم این منظری باشد درخور.. که بد ندیدم اضافه اش کنم .
عده ای می گویند باید بمانند و نروند و عده ای دیگر هم معتقدنند بیش از پیش می توانند صدای ما مردمان دردمند را به گوش جهانیان برسانند.هر چند این صدای خود را به جهانیان رساندن قصه دیگری است که مشخصا معلوم نیست سر از کجا در می آورد. نمی دانم آیا هنوز هم برای مردم غرب نه دولتمردانشان اهمیت دارد در این جا چه می گذرد و مردم در چه وضعیتی قرار دارند که بخواهند هم صدا شوند و باز رهبران کشورشان را...و از سوی دیگر سیاستهای دوگانه که مطمئنا همیشه در راستای منافع خودشان حرکت کرده اند و نشان داده اند با مردم ...
حالا باز خودم اینجا به واقع دچار تردید می شوم...و می مانم با همان غریبانگیهایم...تعارضات وجودی ام...
سلام
راستش تعبیر شما از حقیقت بنده رو یاد مثالی می اندازه که اگه اشتباه نکنم در کتاب ؛ راز ؛ اولین بار خوندم
مثال رو بنده با حقیقت نسبی شما تغییر میدم و عرض می کنم :
فرض کنیم ما در نقطه ی ۱ هستیم و برای رسیدن به حقیقت کامل که در نقطه ی ۲ هست در حرکتیم.
هوا تاریک است و هیچ وسیله ی روشنایی در اختیار ما نیست بجز یک چراغ قوه ی دستی و کوچک که تنها ۱۰ قدم جلویی خود را می بینیم و برای رسیدن به انجایی که میبینیم قدم برمیداریم به امید اینکه وقتی رسیدیم این بار دیگر به حقیقت کامل یا نقطه ۲ برسیم ولی....
البته این مثالی که عرض کردم رو میشه خیلی روش کار کرد تا تعبیر حقیقت نسبی شما و.... بهتر جا بیفته - اگر خوشتون اومد ژر و بال دادن به این مثال پای شما.
....
از مطلب جدی و پر مغزتون استفاده کردم
با سپاس
سلام دوست من ماه رمضان بر شما مبارک
با مطلبی با عنوان روزه بروزم خوشحال میشم نظر شما رو در مورد گرفتن یا نگرفتن روزه بدونم وبا این تبادل افکار شاید سوالهای دیگران هم حل شود
مطلب خوب و قابل تاملی بود!!! باید کمی بیشتر بر روی آن ریز شوم تا مدخلی برای بحث باز شود!
یک سوال؟؟؟
شما در وب آگاهی! هر بار مطالب زیادی را درج میکنید، قصد داشتم بدانم که نوشته و تحقیق خودتان است و یا از جایی اورده اید؟ اگر گزینه دوم! اگر مشکلی نیست بفرمایید از کجا!
بارانی باشید!